Friday, April 6, 2012

بازگشت بعد از خیلی وقت پیش!!!!

سلام پسرم
خیلی وقت پیش بود (حدود ده ما پیش) که فهمیدیم وبلاگ ت فیلتر شده اول نگران شدیم بعد فهمیدیم که کل بلاگ اسپات فیلتر رفته ( با لهجه مشهدی بخوان)
خوب توی این مدت اتفاقات خیلی زیادی از دستاوردهات افتاده و کلی زبون باز کردی و اصطلاحا بمب یادگیری کلماتت منفجر شد
اما خوب یکی یکی عکسهای خاطره انگیز رو برات می گذاریم




این عکس مبین و محمد مسیح است. محمد مسح فرزند پسر عمه بابا عیسی است. یعنی مبین  و مسیح توی یک رده فامیلی هستند!!!
حالا یکی بیاد رده فامیلی رو توضیح بده!!!!
یکی نیس بگه از دست این بابا عیسی
:دی





این عکس هم مربوط به دستاورد طلایی شما در دف زدن است بابایی شما یک عدد دف هم هیکل خود را برداشته و با آن مینوازید!!!!

قربانت
بابا عیسی

Sunday, June 26, 2011

اولین خراش


بعضی چیز های به ظاهر بی اهمیت هست که نمیتونم از کنارش بگذرم. حتی حاضر میشم به خاطرش یک ساعت با اینترنت ور برم تا این اتفاق حتما در روز خودش ثبت بشه. نمیدونم چرا خراش برداشتن زانوی مبین برای اولین بار من رو یکدفعه به یاد زانوهای زخم و زیلی خودم انداخت. مهد کودک که میرفتم سر هر دو تا زانوم رو از شدت زخم اصلا نمیشد دید! حتی حالا که تقریبا بزرگ شدم! پینه هاش سر زانوم هست.امروز با گل پسرم رفته بودم پیاده روی و شلوار کوتاه پاش بود واسه همین وقتی خورد زمین یک خراش کوچک روی زانوش افتاد و خاکی و اندکی خونی شد. آره این اولین زخمه و زخم ها خیلی مهم هستن.
توی این چند ماه گذشته سرعت تغییرات مبین من خیلی زیاد شده. به شدت به ساز و موسیقی علاقه نشون میده و برای خودش یک پا رقاصه! نکته جالب اینه که سلیقه موسیقی داره و هر چیزی ور نمیپسنده. طبعش به موسیقی ستنی نزدیکه و گروه رستاک رو خیلی دوست داره. یاد گرفته مامانش رو گول بزنه و به باباش چغولی منو بکنه و همه این کارها رو در حالی انجام میده که جمله سازیش کامل نشده و زبان مخصوص به خودش رو داره. الان دو روزه یاد گرفته میگه ممنون! وای که چقدر حس خوبی داره وقتی برای چیزی اطم تشکر میکنه. مدت هاست که شب ها کامل میخوابه و من خوشخواب به آرزوی خواب کامل شب رسیدم. تا چند روز دیگه از این خونه اسباب کشی میکنیم. اینجا اولین خونه مبین بود. امیدوارم توی خونه جدید هم تجربه های خوبی داشته باشه.

Saturday, April 30, 2011

مبین مامان حرف میزنه!

مبین خوشگل من
امروز شما یک کاری کردی که مامان کف کرد! (این از اصطلاحات مدرن و پسرانه در نسل ما محسوب میشد گفتم که بدونی مامانت چقدر جوونه و در ضمن فرهنگ لغات پسرها رو تا حدودی میشناسه. گفتم که بعدا واسه من شاخ نشی!!!)
امروز شما به تنهایی یک سی دی را داخل دستگاه گذاشتی و به کارش انداختی! چند وقتی بود که با دستگاه بیچاره ور میرفتی و بالاخره موفق شدی بدون کمک یا راهنمایی من این کار رو بکنی. بیچاره مامان مریم
در ضمن شما مدتی است که با استفاده از کلمات منقطع بامزه جمله های کامل میسازی. مثلا اسم آسانسور رو گذاشتی گین گین ( به خاطر اون صدایی که موقع باز شدن در میده) هفته پیش به مامان معصومه میگفتی: مامان، گین گین، میو، به به یعنی مامان بریم با آسانسور پائین و به گربه غذا بدیم. (از همینجا هم اعلام کنم که بنده یعنی مامان مریم، مترجم رسمی کلیه آثار کلامی و غیر کلامی آقا مبین هستم و نشر هرگونه ترجمه متفاوت بدون اجازه کتبی از مادر تولید کننده ممنوع است!)
متاسفانه مدتی است که نیروی انتظامی این کانال های همساده ما را جمع کرده و دیگر نمیتوانیم با هم برنامه بارنی و دوستان را ببینیم اما شعرش را هر روز

برای هم میخوانیم و کلی کیف میکنیم. بارنی میگه
I love you, you love me, we are a happy family with a great big hug and a kiss from me to you, won't you say you love me too?
خلاصه که یک جمع فامیلی با شما خوش و سرگرم است. خدا تو را برای همه ما سالم نگه دارد.

Monday, February 7, 2011

متين آباد اولين سفر زميني با خانواده ها

سلام بابايي
هفته پيش به همراه بابا محسن و مامان نازي و دايي مهرداد
بابا محمد و مامان معصومه و مامان مريم
و عمو محمد مجابي و اينا
رفتيم متين آباد
اولين سفر زميني شما بود
مامان فاطي هم قرار بود بياد
ماشين مناسبش نبود ولي ما كلي جاشون رو خالي كرديم
حالا منتخب عكسهاي اين سفر رو برات ميذاريم

 اين عكس مبين به همراه هر دو خانواده است و بابايي عكاسه
 اين بابامحسن در حال بها دادن به شيطنت شماست
شما هم در حال تست كلاه كاسكت موتور سواري هستي
 مامان مريم و هواي سرد اونجا
بابايي صورتت رو ببين كه گل انداخته نشون مي ده چقدر سرد بوده اونجا
و اما شيطنت شما يكي دوتا نبوده 
عكسهاي بالا رو به غير از اين عكس تو فيس بوك هم گذاشته بودم 
اما اين رو گذاشتم تا به ابعاد بيشتر از ورجه ورجه خودت پي ببري
اون چيزي كه دور كمرت است هدبند بابايي است
بعله!!!!

Friday, January 21, 2011

هيجان زياد! = درآمدن دندان

سلام

هميشه آدمهاي پخته از نشونه هاي يه بچه كوچيك براحتي قضاوت مي كنن
ولي ما شيطنت هاي مبين جون رو هميشه يك جور مي بينيم
اين چند شب براي من خيلي جالبه پسرم
خيلي شيطوني و نشونه اش هم در آمدن دندانهاي كرسي تو است

Wednesday, January 12, 2011

ویژ ویژ و ووژ ووژ

پسر گلم! آخه امان بده به مامان! میدونی چند وقته میخوام یک پست برات بنویسم؟ ولی هروقت که میشینم پای کامپیوتر باهام دعوا میکنی. فکر میکنی هوو آوردم سرت!
الان چند ماهه اسم گذاری های خاص خودت رو روی اشیائی که برات جالبه شروع کردی. و یک اتفاق بامزه هم افتاده اینکه تو به شدت عاشق جاروبرقی هستی و از سشوار میترسی! به نظر ما که صدای این دو تا مثل همه اما برای تو جاروبرقی ویژ ویژه و سشوار ووژ ووژ وجالبتر اینکه خونه هر کی میریم دنبال جاروبرقی شون میگردی اما به محض اینکه مامان بیچاره ات میخواد موهاش رو توی این سرمای زمستون خشک کنه یک دفعه جیغ میزنی و فرار میکنی و کلی ادای بامزه در میاری(البته ببخشید واسه من بامزه نه واسه تو!)
عاشق اخم کردنت هستم مامان جون. اینکه اونقدر جدی بهم اخم میکنی که گاهی به خودم میگم: بزرگ شود چه شود؟!
 

امروز صبح یواشکی من و بابا عیسی یک لیوان شیشه ای برداشتی و تا چشمم بهت افتاد فرار کردی. نتیجه: لیوان خرد شد و تا نیم ساعت بابا عیسی مشغول جارو برقی بود. یکی دوجای دستت خراش برداشت اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر که جدی نبود.
به نظرم خدا قبل از اینکه به مامان ها پسر شیطون بده باید بهشون یک قلب خیلی قوی بده که با چند سکته در روز هم دوام بیارن.
امروز با هم میریم جلسه هیات حضرت زینبو تو فعلا کوچکترین عضو هیات هستی و باید در جلسات شرکت کنی. الن که من دارم مینویسم دیگه مو به سر بابا عیسات نگذاشتی. فکر کنم تا چند دقیقه دیگه فرار میکنه و میره.
اگر بهم مهلت بدی باز برات مینویسم. فریاد کمک بابات بلند شده

Friday, December 17, 2010

مبین و جارو برقی

سلام بابایی



شما یک دستاورد بسیار جالب و ارزشمند ایجاد کردی و اون اینه که براحتی جارو برقی خونه رو برمی داری و جارو می کنی
این عکسی که گذاشتیم
شات گان نیست بابایی
لوله جارو برقیه



در ضمن ما یک نکته اساسی رو فهمیدیم
واون اینه که بابایی
هر موقع مبین ساکته و صدایی ازش در نمیاد باید بدونیم مشغول یک دسته گل جانانه است
مثل این عکس



قربانت
بابا عیسی